زهرا زهرا ، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

فرشته آسموني

سفرنامه (4)خداحافظ تهران،سلام مشهد

دوستان خوبم سلام قسمت قبلی سفرنامه ما تا شام اخر پیش رفت. صبح جمعه 11 فروردین بعد از یک خداحافظی مفصل راه افتادیم طرف قم.مسیر حسابی شلوغ بود و ما ساعت یک ظهر تونستیم یک اتاق بگیریم بعد از مستقر شدنمون بابایی رفت ناهار گرفت و بعد از ظهر هم رفتیم حرم حضرت معصومه برای زیارت باقی ماجرا به همراه عکس در ادامه مطلب . لطفا بفرمایید. توی حرم  واحدهای نقاشی و حدیث و قران و ... برای بچه ها دایر بود و زهرا هم که عاااااااااشق نقاشیه سریع دست به کار شد.   اینم طرحی که انتخاب کرده بود   به دخترم گفته بودند هر کی خوب نقاشی کنه جایزه داره. ولی وقتی نقاشیش تمام شد موقع نماز بود و کارگاه نقاشی، نیم...
14 ارديبهشت 1391

سفرنامه(3)روزهای تهران و جلو انداختن سیزده به در

دوستان عزیزم سلام براتون گفتم که پنجم فروردین برگشتیم تهران. شام خونه خاله مریم دعوت داشتیم. بالاخره تونستم سینا و سوگل جونم رو اینجا ببینم ولی چه دیدنی. طفلکا رفته بودند شمال و اونجا مسموم شده بودند. این بیماری و دل درد سوگلی خاله رو حسابی بهونه گیر کرده بود و حال نداشت. برای ادامه ماجرا و دیدن  بقیه عکسهای مسافرت ، لطفا به ادامه مطلب بروید. بعد از شام ، باز  هم فقط ما موندیم خونه خاله و همه رفتند .خونه خاله مریم هم تا عصری بودیم و با دختر خاله ها حسابی خوش گذشت.شام هم دایی علی دعوتمون کرده بود . و تونستیم باز هم با ایلیا جون کلی بازی کنیم ماشالله  نمیخنده وقتی هم بخنده اساسی میخنده     ...
5 ارديبهشت 1391

سفر نامه(2) سفر به قزوین

دوستان گلم سلام امیدوارم این تاخیر و کندی کار را به بزرگواری خودتون ببخشید. براتون گفتم که روز سوم فروردین خانواده دایی علی هم به دیدنمون اومدند و اما ادامه ماجرا : خانواده خاله مریم هم تا ظهر آمدند خونه مامان بزرگ جونم..خانواده خاله لیلا هم که با سینا و سوگلی به همراه خانواده پدری برای گردش رفته بودند شمال.خانواده دایی مهدی هم منتظر ما بودند تا برویم قزوین خونه اونها.براتون گفته بودم که دایی مهدی و دایی محسن به خاطر انتقال شرکتشون به قزوین ،دو سالی بود که ساکن قزوین شده بودند.بقیه سفر نامه را به همراه عکس در ادامه مطلب مشاهده بفرمایید:   صبح چهارم فروردین به همراه خانواده دایی علی و مامان بزرگ و خاله مرضیه...
30 فروردين 1391

سفر نامه(1)پيش به سوي تهران

دوستان خوبم سلام براتون گفتم كه ما در ايام عيد به يك مسافرت نسبتا طولاني (12 روزه)رفتيم صبح دوم فروردين ساعت شش صبح راه افتاديم به سمت تهران خونه مامان بزرگ(مامان ماماني).امسال به خاطر شرايط جوي سنت شكني كرديم و از راه شمال نرفتيم. ولي باز هم تو مسير سمنان حسابي يخ كرديم اما عشق ديدن مامان بزرگ و خاله ها و داييها و بچه هاشون سرما رو از ياد ما و بچه ها برده بود. براي ديدن عكسها لطفا به ادامه مطلب برويد. اينجا نزديك نيشابوره و ما براي صبحانه اتراق كرديم   توي راه هر جا پاركي و تاب سرسره اي ميديد حتما بايد ميرفت بازي .امسال عيد خدا رو شكر هم توي مسير هم تهران خيلي خيلي پارك رفت ولي اصلا سير نشد فقط تا بخواهيد سبزه...
19 فروردين 1391

اولين دلنوشته سال 91

  دوستان گلم سال نو مبارك از وقفه پيش امده شرمنده و عذر خواهم .تو اين مدت حسابي دلتنگ همه شما بودم و با خودم آرزو ميكردم ايكاش ميشد هم رو ببينيم يا حداقل شماره تماسي از هم داشتيم اميدوارم امسال هم بتونيم در كنار هم از تجربيات هم وهمفكري هم و همدلي هامون لذت ببريم از دوستان گلم كه تو اين مدت جوياي حالمون بودند مثل مامان حنا جونم،مامان رها جونم،مامان شهراد جونم،مريم جون مامان عسلي،مامان مبين جونم و...ممنونم تو اين مدت ما سفري به تهران و قم و قزوين داشتيم كه يكي يكي همه رو برايتان تعريف ميكنم   ...
17 فروردين 1391

آخرين دلنوشته سال نود

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپيد برگهای سبز بيد عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اينک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها خوش به حال غنچه‌های نيمه‌باز خوش به حال دختر ميخک که می خندد به ناز خوش به حال جام لبريز از شراب خوش به حال آفتاب ای دل من گرچه در اين روزگار ...
29 اسفند 1390

یه دختر دارم شاه نداره صورتی داره ماه نداره

دوستان گلم سلام   امروز می خواهم از خانومی دخترم تعریف کنم.حتما با خودتون میگویید مامانش تعریف نکنه کی بکنه ولی با ما به ادامه مطلب بیایید تا بهتر قضاوت کنید   اول از همه خبر دست اول :مشهد دو روز داره یکسره برف می باره و حسابی سرد شده است و اما دخملی ناز مامان :اصولا خیلی با احساس و مهربون هست ولی اهل زبون اوردن و ابراز محبت نیست تا جایی که بعضی وقتها ادم شک می کنه دخترش دوستش داره یا نه؟! ولی بعد یه جاهایی که احتیاج داری یا حال نداری چنان به داد آدم میرسه و با این سن کمش هم محبت می کنه و هم توی کارها کمک می کنه که اون وقت از فکرت شرمنده میشی ولی مدتیه خیلی رمانتیک و مهربون صحبت می کنه و مثلا وقتی منو صدا م...
21 اسفند 1390

من و انتخابات

دوستان عزیزم سلام حالتون خوبه؟حتما سخت مشغول خونه تکونی و خرید دم عید هستید.خسته نباشید.خونه ما هم تقریبا همین خبره.به خاطر همین مامانی وبم رو یه کم دیر به دیر آپ میکنه. اما روز جمعه من هم مثل همه شما با مامانم رفتم که رای بدهم . داداشم شروع کرد از مراحل مختلف رای دادنم عکس بگیره که یه آقایی لطف کردند و اجازه ندادند. و نتیجه فقط شد همین:   ولي حيف موقعي كه راي مامان جونم  رو تو صندوق انداختم نشد عكس بگيرم.البته مسئول اون جا بعد از اعتراض داداشم از من دلجويي كرد ولي چه فايده.   اين جا هم موقع برگشت داداشم از من و پاني جونم عكس گرفت. ...
15 اسفند 1390

بابا جونم ممنونم

دوستان گلم سلام خداروشكر به لطف خدا و زحمت مامان و حرف شنوي من و دعاي شما دوستان نازنين سرما خوردگي من ختم به خير شد . اين دفعه دومه كه سرما خوردگي من مثل هميشه كشدار نميشه و اذيت نميكنه. ديشب هم بعد از مدتي موفق شدم همراه باباجون و ماماني و داداشم بروم حرم امام رضا(ع).     شهر شما رو نميدونم اما مشهد ما كه حسابي بارندگي بود. ولي بابا جونم ما رو اول برد حرم و بعد هم يه جاي عالي. اگه گفتيد؟!اگر گفتيد كه معلومه منو خوب شناختيد . بله بابا جونم ما رو شام برد رستوران  اولش مرغ سوخاري سفارش داديم ولي وقتي اورد ديديم زيادي سوخاري كرده گفتيم عوضش كند.ناراحت شد ولي عوض كرد.چلو مر...
8 اسفند 1390

ای وای از سرما خوردگی

دوستان خوبم سلام دیدید آخرش از چیزی که میترسیدم سرم اومد؟ بله بیرون رفتنمون و خریدمون  تو هوای سرد کار دستم داد و زهرا خانم سرما خوردند.یه صدای دورگه خش دار با سرفه نتیجه این سرمای استخوانسوز مشهد شد.با گلو دردی که من از زهرا میبینم ناچار به آنتی بیوتیک هستم. فعلا با تخلیه مرتب بینی و غرغره آب نمک و سوپ میرم جلو تا ببینم خدا چی میخواد.دعا کنید کار به دکتر و آمپول نکشه که با زهرا مکافاتی خواهم داشت ...
4 اسفند 1390