زهرا زهرا ، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

فرشته آسموني

تولد خانوم کوچولو . اردوی داداشی و ....(قسمت اول)

سلام سلام ما اومدیم بعد از یکی دو هفته سر و کله ما پیدا شد.چی ؟ چرا یکی دو هفته؟ کجا بودیم نه دیگه همینجوری که تعریف نمیکنم تعریف با تصویر جذاب تره نه؟ پس پیش به سوی تصاویر و .... اول اینکه :امسال همه عوامل محیطی و مساحتی و درونی و بیرونی دست به دست هم دادند تا من نتونم برای دخملیم یه جشن تولد حسابی بگیرم . فامیلی نمیتونستم برایش تولد بگیرم چون هنوز سالگرد عمه جون زهرای خوشگلم نشده است.خواستم تو مهدش براش تولد بگیرم . تمام جوانب و برنامه ریزی این کار رو هم انجام داده بودم ولی خانم مدیر مهد گفت که فقط یک تولد همگانی توی مهد گرفته میشه اونم به تاریخ نامعلوم. و قبول نکرد که زهرای ناز من تولد جداگانه داشته باشد. من هم به...
25 بهمن 1391

تابستان خود را چگونه گذراندید؟؟!!

سلام اول از هر کاری از دوستان خوبم که تو این مدت احوالپرس من و دخترم بودند از صمیم قلب تشکر میکنم و از بابت تاخیرم بشدت عذر خواه. امیدوارم که بتونم محبتشون رو جبران کنم . و باز هم امیدوارم بتونم مرتب مطالب جدیدی از گل دختر نازم بنویسم اما تابستان ما: البته ما تابستان خوبی نداشتیم اول ان با فوت عمه عزیز زهرا، پس از یک دوره بیماری سخت بود که واقعا قلب همه ما رو آکنده از درد کرد و تمام تابستان ما با غم عمه گذشت. اواخر تیر ماه برای تسکین  غم خود سفری به تهران داشتیم .البته فقط من و زهرا . از قضا هم مامان بزرگ و هم دایی علی خونه جدید خریده بودند و مشغول جابجایی بودند.  بنابر این بیشتر از هر کسی خاله ل...
10 آبان 1391

علت غیبت و عذر خواهی از دوستان گلم

دوستان خوب و گلم که هیچ وقت ما رو تنها نمیگذارید سلام امیدوارم از ایام پر فیض ماه رجب بهره کامل برده باشید  اما ماه رجب بر ما چگونه گذشت؟؟......     براتون گفته بودم که برای حاجتی هر روز به زیارت می رویم . عمه عزیز زهرا جونم به بیماری سختی دچار شده بود که روز به روز بیشتر در گیرش میکرد و علیرغم تمام درمانها و توسل ها ،شفایش در رفتن بود و شب جمعه دوم ماه رجب دار فانی را وداع گفت . وداعی تلخ که تلخی اون قابل وصف نیست هر چند که خودش بسیار سعادتمند بود که در چنین روز و چنین ماهی به دیدار خالق خودش رفت چرا که: هر که در ماه رجب از دنيا برود،خدا از او خشنود باشد و به بركت‏ ماه رجب،آتش دوزخ با او تماس نگير...
2 تير 1391

اولين دلنوشته سال 91

  دوستان گلم سال نو مبارك از وقفه پيش امده شرمنده و عذر خواهم .تو اين مدت حسابي دلتنگ همه شما بودم و با خودم آرزو ميكردم ايكاش ميشد هم رو ببينيم يا حداقل شماره تماسي از هم داشتيم اميدوارم امسال هم بتونيم در كنار هم از تجربيات هم وهمفكري هم و همدلي هامون لذت ببريم از دوستان گلم كه تو اين مدت جوياي حالمون بودند مثل مامان حنا جونم،مامان رها جونم،مامان شهراد جونم،مريم جون مامان عسلي،مامان مبين جونم و...ممنونم تو اين مدت ما سفري به تهران و قم و قزوين داشتيم كه يكي يكي همه رو برايتان تعريف ميكنم   ...
17 فروردين 1391

من و انتخابات

دوستان عزیزم سلام حالتون خوبه؟حتما سخت مشغول خونه تکونی و خرید دم عید هستید.خسته نباشید.خونه ما هم تقریبا همین خبره.به خاطر همین مامانی وبم رو یه کم دیر به دیر آپ میکنه. اما روز جمعه من هم مثل همه شما با مامانم رفتم که رای بدهم . داداشم شروع کرد از مراحل مختلف رای دادنم عکس بگیره که یه آقایی لطف کردند و اجازه ندادند. و نتیجه فقط شد همین:   ولي حيف موقعي كه راي مامان جونم  رو تو صندوق انداختم نشد عكس بگيرم.البته مسئول اون جا بعد از اعتراض داداشم از من دلجويي كرد ولي چه فايده.   اين جا هم موقع برگشت داداشم از من و پاني جونم عكس گرفت. ...
15 اسفند 1390

بابا جونم ممنونم

دوستان گلم سلام خداروشكر به لطف خدا و زحمت مامان و حرف شنوي من و دعاي شما دوستان نازنين سرما خوردگي من ختم به خير شد . اين دفعه دومه كه سرما خوردگي من مثل هميشه كشدار نميشه و اذيت نميكنه. ديشب هم بعد از مدتي موفق شدم همراه باباجون و ماماني و داداشم بروم حرم امام رضا(ع).     شهر شما رو نميدونم اما مشهد ما كه حسابي بارندگي بود. ولي بابا جونم ما رو اول برد حرم و بعد هم يه جاي عالي. اگه گفتيد؟!اگر گفتيد كه معلومه منو خوب شناختيد . بله بابا جونم ما رو شام برد رستوران  اولش مرغ سوخاري سفارش داديم ولي وقتي اورد ديديم زيادي سوخاري كرده گفتيم عوضش كند.ناراحت شد ولي عوض كرد.چلو مر...
8 اسفند 1390

از دست سرما

دوستان گلم سلام نمیدونم آب و هوا تو شهر شما چطوره؟مشهد ما که سرما حسابی بیداد میکنه با هر کدوم از دوستانمون هم در شهرهای دیگه تماس داشتیم از سرما و سوزش میگفتند. دیشب مامانم و من و داداشم رفتیم خیابون .مثلا قصد خرید داشتیم .ولی اینقدر باد سردی می آمد که مامانی مجبور شد به خرید یک شال وکلاه خوشگل برای من قناعت کند و زود برگردیم.انشالله که هیچ کدوم ما و شما دوستان عزیزم در این هوای سرد سرما نخورید ...
3 اسفند 1390

يه خاطره.يه تجربه

دوستان خوبم سلام اين دو روزه يه مسئله اي بين من و دختر گلم پيش اومد كه ديدم بد نيست اين تجربه و در عين حال خاطره رو برايتان تعريف كنم. لطفا ادامه مطلب دو شب پيش احساس كردم زهرا بيشتر از هر روزش بهانه گيري  ميكنه وبا اينكه سر شب بود از من بالش و پتو ميخواست تا بخوابه اين در حالي بود كه ما تازه رفته بوديم خونه مادر بزرگش و معمولا اين طور مواقع دخملي من اول آتيش سوزوندنشه.خلاصه شصتم خبردار شد كه اي واي باز هم سرما خوردگي و بقيه قضايا با يه تست از حرارت بدنش ديگه خودم رو براي يه پرستاري پر بار و پر كار آماده كردم كه خداروشكر مادر و دختر ياد خاطره بيماري قبلي زهرا جون افتاديم و ... زهرا سرماي شديدي خورد...
25 بهمن 1390

یه روز به یاد موندنی

سلام دیروز بیست و هشتم صفر روز رحلت پیامبر و شهادت امام حسن(ع) بود ما روضه داشتیم و از طرف دیگه پدر بزرگ الهام و عماد و ابولفضل ما رو دعوت کرده بود روستاشون نذری شله مشهدی داشتند الهام با عماد و ابولفضل هم دختر خاله پسرخاله هستند هم دختر عمو پسرعمو خلاصه من و داداشم و بابام و رضا و احسان و عموم رفتیم روستای انها هم فال بود هم تماشا هم نذری خوردیم هم با با بچه ها برف بازی کردیم حسابی برف اومده بود   د   یه آدم برفی کوچولو هم درست کردیم و داداش جون رو صدا کردم بیاد یه عکس یادگاری بگیره     از راست به چپ ابولفضل.من.داداش جونم.رضا.عماد.احسان و الهام.خیلی خوش گذشت بعد دوباره با احسان و رضا...
15 بهمن 1390