سفرنامه (4)خداحافظ تهران،سلام مشهد
دوستان خوبم سلام
قسمت قبلی سفرنامه ما تا شام اخر پیش رفت. صبح جمعه 11 فروردین بعد از یک خداحافظی مفصل راه افتادیم طرف قم.مسیر حسابی شلوغ بود و ما ساعت یک ظهر تونستیم یک اتاق بگیریم بعد از مستقر شدنمون بابایی رفت ناهار گرفت و بعد از ظهر هم رفتیم حرم حضرت معصومه برای زیارت
باقی ماجرا به همراه عکس در ادامه مطلب . لطفا بفرمایید.
توی حرم واحدهای نقاشی و حدیث و قران و ... برای بچه ها دایر بود و زهرا هم که عاااااااااشق نقاشیه سریع دست به کار شد.
اینم طرحی که انتخاب کرده بود
به دخترم گفته بودند هر کی خوب نقاشی کنه جایزه داره. ولی وقتی نقاشیش تمام شد موقع نماز بود و کارگاه نقاشی، نیم ساعتی تعطیل شد. حسابی تو ذوقش خورد و این انتظار کلافه اش کرده بود.
بعد از نماز هم سری جدیدی از مسئولین کارگاه نقاشی اومدند و گفتند هر کی بهت قول جایزه داده برو از همون بگیر!!! حسابی ناراحت بود و حوصله نداشت . بردمش واحد عرضه محصولات فرهنگی و خودم براش جایزه گرفتم سی دی بازی و کارتون و موسیقی. ولی فایده نداشت. جایزه حرم رو میخواست . باز قسمت دیگری از حرم مسابقه بود . بچه ها قران میخواندند و باد کنک میگرفتند اونجا هم شرکت کرد ولی بادکنکها تموم شد . و دخترم دلخور از حرم اومد بیرون و جایزه ما اصلا شادش نکرد.
عکس بالایی هم قبل از تعطیلی واحد نقاشی تو قسمت قران خوانی شرکت کرد ولی دیر شده بود و موقع نماز بود. صبح دوازدهم هم رفتیم جمکران. حسابی باد و توفان بود و نتونستیم عکس خوبی بگیریم. بعد از زیارت رفتیم سمت تهران و شاه عبدالعظیم و جاتون خالی کباب حضرت.گرچه به نظر من کباب های قدیم یه چیز دیگه بود و لی نفس خوردن کباب توی شاه عبدالعظیم هم عالمی داره.بعد از ناهار بابایی رفت زیارت و من هم که حالم چندان مساعد نبود مشغول استراحت بودم که بابایی زنگ زد و گفت تو صحن بغل دستمون بچه ها جشنواره دارند اگر حال داری با زهرا برید اونجا.البته حال که نداشتم ولی خوب دخملیم گناه داشت از سر جریان قم حسابی ناراحت بود. بار و بندیل رو برداشتیم و رفتیم .دیدم ماشالله به جمعیت.من که بیرون ایستادم و زهرا وداداشش رو فرستادم داخل و فقط تونستم یه عکس از فاصله دور بگیرم . ولی بالاخره دخترکم با خوندن یک شعر طولانی و قشنگ که احسنت احسنت آقای روحانی را به همراه داشت موفق شد یک مداد و پاک کن جایزه بگیره.دیگه از خوشحالی رو پا بند نبود و این مداد رو از خودش جدا نمیکرد.اینم عکس دخترکم . از سمت راست نفر دوم
دیگه توی راه هر جا می ایستادیم یه استراحت کوتاه و سریع حرکت میکردیم تا به موقع به مشهد برسیم بنابر این نتونستیم زیاد عکس بگیریم این چند تا عکس را تو بیارجمند از شهرهای استان سمنان گرفتیم که مزار شهدای گمنام بود.
ظهر روز سیزدهم هم ناهار سبزوار بودیم.البته چون این مسیر آب کم بود ما سبزه مون رو به جای آب به باد دادیم .موقع ناهار دیگه حسابی خستگی راه اثر خودش رو گذاشته بود و زهرا اصلا میلی به غذا نداشت .اینم یه رستوران توی سبزوار که ما به علت خستگی زیاد ،تخت رو به جای میز صندلی انتخاب کردیم.
و بالاخره غروب روز سیزدهم ما به سلامتی برگشتیم مشهد. سلام مشهد.سلام خونه عزیز خودمون