سفر نامه(1)پيش به سوي تهران
دوستان خوبم سلام
براتون گفتم كه ما در ايام عيد به يك مسافرت نسبتا طولاني (12 روزه)رفتيم صبح دوم فروردين ساعت شش صبح راه افتاديم به سمت تهران خونه مامان بزرگ(مامان ماماني).امسال به خاطر شرايط جوي سنت شكني كرديم و از راه شمال نرفتيم. ولي باز هم تو مسير سمنان حسابي يخ كرديم اما عشق ديدن مامان بزرگ و خاله ها و داييها و بچه هاشون سرما رو از ياد ما و بچه ها برده بود.
براي ديدن عكسها لطفا به ادامه مطلب برويد.
اينجا نزديك نيشابوره و ما براي صبحانه اتراق كرديم
توي راه هر جا پاركي و تاب سرسره اي ميديد حتما بايد ميرفت بازي .امسال عيد خدا رو شكر هم توي مسير هم تهران خيلي خيلي پارك رفت ولي اصلا سير نشد فقط تا بخواهيد سبزه شد(چه با مزه سير و سبزه .دو تا سين از هفت سين.شاعر شديما!!!!)
بين شاهرود سبزوار يكسري كاروانسرا هست كه ما هميشه از كنارش رد ميشديم. اين دفعه تصميم گرفتيم يه سري هم به اونجا بزنيم.
اينجا عكس با اعمال شاقه بود!!من عكس ميگرفتم ولي قلبم داشت از جا كنده ميشد بس كه دختر بلاي من اون بالا از خودش حركات آكروباتيك ميكرد هر لحظه ميترسيدم بلايي سر خودش بياورد. ولي از لوكيشن هم نميتونستم بگذرم. بالاخره ختم به خير شد ولي من مردم و زنده شدم.
پاهاشو نگاه كنيد!!بابايي و داداشي هم كه ازش فاصله داشتند خداييش خيلي ترسيده بودم ولي چه كنم كه عشق عكسم.
تو حاشيه شاهرود نمايشگاه نظامي برپا بود و بچه ها از فرصت استفاده كردند و كلي تو عالم خيال بازيهاي رايانه اي كردند.
بالاخره ساعت سه و نيم بامداد سوم فروردين رسيديم تهران خونه مامان بزرگ جون و همه رو بيدار كرديم .دايي محسن و خانمش و مهسا ساداتمون هم اونجا بودند و موفق شديم براي اولين بار مهسا سادات نازپريمون رو ببينيم اينقدر ناز و خوش اخلاق بود با اينكه اون موقع شب از خواب بيدارش كرديم چنان لبخند مليحي تحويلمون داد كه يادم نميره
اينجا هم صبح سوم فروردينه و دايي علي و خانمش و سيد ايلياي عزيزمون اومدن ديدن ما.هزار ماشالله به ايليا جونم چنان جذبه اي داره كه همه رو شيفته همين جذبه و ابهت مردونه اش كرده تو رو خدا نگاهش رو ببينيد عسل عمه رو .با مهسا جونم بغل دايي محسن
اين جا هم ايليا جونم بغل خاله مهديه ما و عمه مهديه اوناست
الهي عمه فداي اون نگاه نافذت بشه ماه من
بقيه سفر نامه ما هم باشه براي بعد ممنون از دوستان گلم