زهرا زهرا ، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

فرشته آسموني

یه غافلگیری حسابی

1390/8/13 11:03
335 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام دیشب یه شب خیلی شاد برای من بود عصری بابام رفت بیرون من هم میخواستم باهاش برم ولی مامانم گفت بابا میره سرکار .نمیدونم چرا هر وقت بابا میره بیرون مامان فقط بلده بگه بابا میره سرکار. اصلا به ساعت و شب وروز هم کار نداره البته دیشب فهمیدم سرکاریه نه سرکار متفکرمیخواهند من با بابام نرم اخه من بزرگ شدم میدونم بابام نمیتونه من رو سر کارش ببره .خلاصه شب وقتی بابام برگشت باورم نمیشد یه دستگاه دی وی دی یه ابمیوه گیری و یک جعبه شیرینی خریده بود از خوشحالی مرتب بالا پایین میپریدم و ذوق میکردم و....گفتم نامردا چرا به من نگفتید مامانم گفت میخواستیم غافلگیرت کنیم خیلی خوشحال بودم .من بابامو اندازه تمام گلهای قرمز و صورتی دوست دارم قلبدستگاه قبلی مدتی بود خراب شده بود.صبح هم که بیدار شدم جز تنظیم این پست به کمک مادرم از پای دستگاه تکان نخوردمبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله لی لی
13 آبان 90 21:41
خب بابا رفته سر کار دیگه
دی وی دی نو هم مبارکهههههههههه
منم شیرینی میخوام





عسل مامان
23 آبان 90 11:14
ممنون خاله جون شيريني هم رو چشمم ولي چه كنم كه من و داداشي از خجالت شيريني ها در اومديم