یلدا و شروع یک زمستان برفی
دوستان خوبم سلام
ببخشید که فاصله پستهام اینقدر زیاد شد راستش منتظر بودم عکسهای یلدای دخملیمو از مهدش تحویل بگیرم بعد با دست پر بیام که دیدم از عکسها خبری نیست این بود که با همین عکسهای آماتوری خودم امدم تا بعد
اما روز پنجشنبه آخر آذر مهد زهرا جونم جشن داشتند جشن یلدا:
صبح زود از خواب ناز بیدار شد و بعد از آماده شدن راهی مهد شدیم
برای دیدن بقیه ماجرا لطفا ادامه مطلب بفرمایید
توی مهد زهرا رو تحویل گرفتند و تا ساعت 12/30 مهد بود با موز و چیپس پذیرایی شده بودند و یک پرتقال بسته بندی و یک کاردستی پر از پف فیل هم بهش داده بودند
غروب هم شام رفتیم خانه مادر بزرگ پدری زهرا جون.عمه ها و خانواده هاشون هم بودند و جای همه خالی.
تا تونستیم دور هم عکس گرفتیم و گفتیم و خندیدیم آخه جاتون خالی هفته قبلش من و زهرا و عمه هاش رفته بودیم سرزمین موجهای آبی. خیلی خوش گذشت .دیگه شب یلدا دور هم بودن این فرصت رو بهمون داد تا خاطرات رو با هم مرور کنیم و ...
دخترک ناز من به همراه دختر عمه اش الهام جون . الهام جون کلاس چهارم دبستان درس میخونه و تنها دختر هم سن و سال زهرای منه .زهرا هم الهام رو خیلی دوست داره
ابوالفضل و الهام و زهرا و عماد
ابوالفضل و عماد پسرهای عمه زهرا هستند ابوالفضل هم مثل زهرا پیش دبستانی میره
این هفته هم دخملی من آنفلونزا گرفت و از روز سه شنبه مهد نرفت و طبق معمول یه آمپول هم نوش جان کرد
اتفاقا از همان شب هم مشهد حسابی روی برف و زمستان رو به خودش دید و چه برفی.سالها بود چنین برفی ندیده بودم پنج شنبه صبح تمام مدارس تعطیل بود و دیگه ما هم زدیم به در بی خیالی و انگار نه انگار که زهرا دو سه شبه تب داره و مریض.رفتیم خارج شهر و برف بازی و آدم برفی.جالب این که تا اونجا بودیم زهرا اصلا سرفه نمیکرد ولی وقتی برگشتیم خونه دوباره شروع کرد ولی کمتر از قبل
نمایی از کوچه برفی ما
این هم ماشین بابایی زیر برف
زهرا جون و داداشی(اون ردی که روی برفاست جای تن محمد امینمه که روی برفها خوابیده بود)
اصلا انگار نه انگار که این دختر مریض بوده!!!
زهرا و آدم برفیش
زهرا و آدم برفی داداشی
و این هم خالق این اثر هنری محمد امین خان من
جاتون خالی خیلی خوش گذشت ساعت چهار هم برگشتیم خونه و ناهار خوردیم!
فکر کنم این پستم خیلی طولانی شد امیدوارم خوشتون اومده باشه