زهرا زهرا ، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

فرشته آسموني

من و انتخابات

دوستان عزیزم سلام حالتون خوبه؟حتما سخت مشغول خونه تکونی و خرید دم عید هستید.خسته نباشید.خونه ما هم تقریبا همین خبره.به خاطر همین مامانی وبم رو یه کم دیر به دیر آپ میکنه. اما روز جمعه من هم مثل همه شما با مامانم رفتم که رای بدهم . داداشم شروع کرد از مراحل مختلف رای دادنم عکس بگیره که یه آقایی لطف کردند و اجازه ندادند. و نتیجه فقط شد همین:   ولي حيف موقعي كه راي مامان جونم  رو تو صندوق انداختم نشد عكس بگيرم.البته مسئول اون جا بعد از اعتراض داداشم از من دلجويي كرد ولي چه فايده.   اين جا هم موقع برگشت داداشم از من و پاني جونم عكس گرفت. ...
15 اسفند 1390

بابا جونم ممنونم

دوستان گلم سلام خداروشكر به لطف خدا و زحمت مامان و حرف شنوي من و دعاي شما دوستان نازنين سرما خوردگي من ختم به خير شد . اين دفعه دومه كه سرما خوردگي من مثل هميشه كشدار نميشه و اذيت نميكنه. ديشب هم بعد از مدتي موفق شدم همراه باباجون و ماماني و داداشم بروم حرم امام رضا(ع).     شهر شما رو نميدونم اما مشهد ما كه حسابي بارندگي بود. ولي بابا جونم ما رو اول برد حرم و بعد هم يه جاي عالي. اگه گفتيد؟!اگر گفتيد كه معلومه منو خوب شناختيد . بله بابا جونم ما رو شام برد رستوران  اولش مرغ سوخاري سفارش داديم ولي وقتي اورد ديديم زيادي سوخاري كرده گفتيم عوضش كند.ناراحت شد ولي عوض كرد.چلو مر...
8 اسفند 1390

ای وای از سرما خوردگی

دوستان خوبم سلام دیدید آخرش از چیزی که میترسیدم سرم اومد؟ بله بیرون رفتنمون و خریدمون  تو هوای سرد کار دستم داد و زهرا خانم سرما خوردند.یه صدای دورگه خش دار با سرفه نتیجه این سرمای استخوانسوز مشهد شد.با گلو دردی که من از زهرا میبینم ناچار به آنتی بیوتیک هستم. فعلا با تخلیه مرتب بینی و غرغره آب نمک و سوپ میرم جلو تا ببینم خدا چی میخواد.دعا کنید کار به دکتر و آمپول نکشه که با زهرا مکافاتی خواهم داشت ...
4 اسفند 1390

از دست سرما

دوستان گلم سلام نمیدونم آب و هوا تو شهر شما چطوره؟مشهد ما که سرما حسابی بیداد میکنه با هر کدوم از دوستانمون هم در شهرهای دیگه تماس داشتیم از سرما و سوزش میگفتند. دیشب مامانم و من و داداشم رفتیم خیابون .مثلا قصد خرید داشتیم .ولی اینقدر باد سردی می آمد که مامانی مجبور شد به خرید یک شال وکلاه خوشگل برای من قناعت کند و زود برگردیم.انشالله که هیچ کدوم ما و شما دوستان عزیزم در این هوای سرد سرما نخورید ...
3 اسفند 1390

مژده مژده افتتاح شد.

دوستان گلم سلام چند روزی بود که وبلاگ زهرا جونم رو آپ نکرده بودم و دلم حسابی براتون تنگ شده بود.البته سعی میکردم مهربونیهایتان را بدون پاسخ نگذارم. زهرا جونم لطف کرد و این چند روز رو به مامانی مرخصی داد تا من به کارم برسم اما چرا غیبت؟ دلیلش این بود که:باکسب اجازه از محضر شما دوستان و تمامی پیش کسوتان وبه لطف خدا و تشویق خانواده و البته دوست عزیزم مامان شهی جون که جا دارد از همه انها تشکر کنم (حالا فکر نکنید اسمم برای تیم ملی در امده یا مدال طلا گرفتم و یا شاهکاری از این دست....نه بابا در حد بضاعت علمی من فکر کنید)بله بالاخره تونستم یه وبلاگ برای سرگرمی و آموزش کاکل زریها و دامن پریهامون و البته محلی برای تباد...
1 اسفند 1390

خاله بازی

  فسقلی از خواب بلند شد، آمد به مامانش سلام کند، گفت: صبحانه حاضر است. مامان با تعجب به او نگاه کرد. فسقلی رفت به بابا سلام کند، خمیازه ای کشید و گفت:صبح به خیر. بابا به او نگاه کرد. فسقلی نشست صبحانه خورد. مامان و بابا گفتند: امروز سلام یادت رفت. فسقلی ناراحت شد؛ اما نمی دانست چرا نمی تواند نمی تواند سلام کند. رفت توی حیاط، پدربزرگ داشت به گل ها آب می داد. آمد به پدربزرگ سلام کند. گفت: خسته نباشی. پدربزرگ از زیر عینک نگاهی به فسقلی کرد و خندید. بعد هم گفت: سلامت باشی. فسقلی باز هم ناراحت شد. پروانه روی گل ها می چرخید. فسقلی آمد به پروانه سلام کند، گفت: صبح به این زودی کجا می روی؟ پروانه بر...
29 بهمن 1390

این جا چیه؟ خیابونه

این جا چیه؟ خیابونه ماشین، موتور، فراوونه مغازه هاش، قطار قطار بخر، بخور، ببر، بیار قشنگه مثل قصه ها خنده به لب، برو بیا حیف که شلوغه همه جا وای که چه قدر سر و صدا راننده های نازنین بسه دیگه، بوق نزنین بدون قیژ و بوق بوقا قشنگ ترین خیابونا!   ...
29 بهمن 1390

نقاش كوچولوي ماماني

دوستان عزیزم سلام انشالله که هم خودتون و هم نازدونه هاتون خوب و خوش باشید دخمل من که امروز خیلی خوشحاله چون بعد از مدتها کار با شابلون و رنگ کردن کتاب های رنگ آمیزی و وادار کردن اطرافیان به خصوص مامانی که براش نقاشی کنند تا اون رنگ کند .یه نقاشی رو به طور کامل خودش کشید و مامان خوشحالتر از اون زود نقاشی دخملی رو آپ کرد تا شاهکارش رو همه ببینند. لطفا ادامه مطلب           ...
26 بهمن 1390

يه خاطره.يه تجربه

دوستان خوبم سلام اين دو روزه يه مسئله اي بين من و دختر گلم پيش اومد كه ديدم بد نيست اين تجربه و در عين حال خاطره رو برايتان تعريف كنم. لطفا ادامه مطلب دو شب پيش احساس كردم زهرا بيشتر از هر روزش بهانه گيري  ميكنه وبا اينكه سر شب بود از من بالش و پتو ميخواست تا بخوابه اين در حالي بود كه ما تازه رفته بوديم خونه مادر بزرگش و معمولا اين طور مواقع دخملي من اول آتيش سوزوندنشه.خلاصه شصتم خبردار شد كه اي واي باز هم سرما خوردگي و بقيه قضايا با يه تست از حرارت بدنش ديگه خودم رو براي يه پرستاري پر بار و پر كار آماده كردم كه خداروشكر مادر و دختر ياد خاطره بيماري قبلي زهرا جون افتاديم و ... زهرا سرماي شديدي خورد...
25 بهمن 1390